از شمارۀ

وصف راز

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

گم‌شده در رازها

نویسنده: شکیبا صاحب

زمان مطالعه:4 دقیقه

گم‌شده در رازها

گم‌شده در رازها

تو رازهایی داری که ممکن است ساده به‌نظر برسند، اما وقتی کسی درباره‌شان از تو می‌پرسد، به عقب برمی‌گردی و از خودت می‌پرسی: من واقعا چه می‌کردم؟

 

همیشه فکر می‌کنم چه می‌شود اگر روزی قدرتی پیدا کنم که تمام آنچه کرده‌ام و آنچه ساخته‌ام و شناخته‌ام به‌کلی پاک شود و من آدمی شوم شبیه به یک لوح سفید؛ یک منِ تازه‌، یک هویتِ بی‌هویت. چه می‌شود اگر مانند هرماینی در داستان هری‌پاتر یک چوب‌دستی داشتم و خودم را از حافظه‌ی خانواده و دوستانم پاک می‌کردم؟ آیا چنین اتفاقی تنها در دنیای تخیل و فانتزی امکان‌پذیر است؟ آیا می‌شود کسی باشم که دوباره آغاز کرده و آغاز نویافته را موهبت می‌پندارد؟

 

چنین موقعیت صعب و عجیبی را در سریال Lost دیدم. سریالی که موضوعش حول محور سقوط هواپیمایی به درون جزیره‌ای متروک است؛ تنها چهل‌وچند نفر زنده مانده‌اند و برای بقا می‌جنگند. تا اینجای کار، همه‌چیز عادی و حتی تکراری‌ست اما، ماجرا آنجایی جالب می‌شود که با فلش‌بک‌های هر قسمت، یکی‌یکی شخصیت‌های اصلی و فرعی شناخته می‌شوند؛ گاهی رکب می‌خوری از قضاوت اولیه‌ای که درباره‌ی یک شخصیت داشتی و گاهی حدس و گمانت درست از آب درمی‌آید. گاهی فکر می‌کنی مقصود فلان دیالوگ را فهمیده‌ای، اما در لا‌به‌لای مصیبت‌های هر قسمت می‌بینی که نه، باز هم اشتباه کرده‌ای.

 

در خلال داستان، با هر اقدام نسنجیده‌‌ی شخصیتی، با خودت می‌گویی چقدر این کارش احمقانه بود! اما وقتی جلوتر، پرده‌ از رازهای او برداشته می‌شود، حق می‌دهی که چنین کند، حق می‌دهی که بشکند یا دوام بیاورد.

 

به‌قول حسام ایپکچی در پادکست انسانک «ما همیشه در میانه‌ایم. ما هر کسی را که می‌شناسیم، در میانه‌ی راه شناخته‌ایم. هر زمانی که با او مصاحب بودیم، پیش از آن را نبوده‌ایم و پس از آن‌ را هم نخواهیم بود. ما خود در میانه‌ایم و هیچ‌کسی نیست که از آغاز تا انجام با ما همراه باشد و بداند که تمامیِ رنج‌ها از کجا می‌آیند، زیراکه هر کسی رنج‌های خودش را دارد و هر رنجی، رازی مگو را می‌سازد که به‌قول سعدی "به‌ هر کسی نتوان‌ گفت‌ شرح‌ قصه‌ی‌ خویش... ."»

 

آدم‌های سریالِ Lost، به تو نشان می‌دهند که فضایی که در آن زیسته‌ای و زندگی‌ای که برای خودت، با انتخاب‌هایت ساخته‌ای، چه تاثیری در رفتار و ناخودآگاهت دارند و چطور در شرایط حساس ممکن است کاری کنی که از نظر دیگران نشان بلاهت است، اما از نظر خودت کاملاً منطقی‌ست. تو رازهایی داری که هیچ‌کسی جز تو نمی‌داندشان. تو رازهایی داری که ممکن است خیلی معمولی و ساده به‌نظر برسند اما وقتی کسی درباره‌شان از تو می‌پرسد، به عقب برگردی و از خودت بپرسی من واقعا چه می‌کردم؟ من که بودم؟ و شرم کنی که جواب بدهی که چه کسی بوده‌ای. آدمی، بنده‌ی رازهایش است. در بند رازهایی‌ست که خودش ساختدشان و حالا از آن‌ها رهایی ندارد. Lost را گمشده یا گمشدگان معنا کرده‌اند و چه‌بسا منظور، نه فقط گمشدگانِ در جزیره، که در اصل گمشدگانِ در رازها باشد؛ رازهایی که گاهی باعث نجات‌شان است و گاهی مسبب نابودی‌شان.

 

افتادن در جزیره‌ی متروک با آدم‌هایی که نمی‌شنا‌سی‌شان، به‌تنهایی خوفناک و هراس‌انگیز نیست. هراس حقیقی آنجاست که راهی جز اجتماع و اعتماد نمی‌بینی. اعتماد به کسانی که تنها برخوردت با آن‌ها احتمالاً در صف چک‌کردن بلیط هواپیما بوده یا نهایتاً در صندلی‌های مجاورت نشسته بودند؛ حالا باید به‌عنوان عضو یک جامعه او را بشناسی، به او اعتماد کنی و داشته‌هایت را با او به‌اشتراک بگذاری، چراکه میل به بقا، در سرشت توست. باید بپذیری که تو، آدم جدیدی شده‌ای و چهل و چند آدم جدید دیگر- نه با هویت‌های قبلی، که کاملاً نوبازیافته- در کنار تواند و تو، حتی اگر پیش از این موجودی آدم‌گریز و ضداجتماعی بودی، حالا مجبوری امیدبخش و اجتماعی باشی تا دوام بیاوری، حالا با امید بیش‌تر، رنج‌هایت‌ هم بیشترند و حالا مجبوری گاهی رازهایت را فاش کنی تا دیگران تو را بشناسند و به حقیقت درونت اعتماد کنند، چراکه به‌قول حافظ «در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز، هرکسی بر حسب فکر، گمانی دارد.»

 

تو شاید پیش از این عاشق بوده‌ای، ثروتمند بوده‌ای یا تنها، احتمالاً مجموعه‌ای از صفات مختلف تو را تعریف می‌کرده‌اند که حالا دیگر تعاریف‌شان را از دست داده‌اند و اکنون تمام هم‌و‌غمِ تو، زنده‌ماندن است و دوام آوردن. تعاریف عوض شده‌اند و تو را هم عوض کرده‌اند، اما تا کجا می‌توانند تغییرت دهند؟

 

تا امروز که این یادداشت را نگاشته‌ام هنوز سریال را به پایان نبرده‌ام اما، منتظرم که در انتها آدم‌های جدیدی را ببینم که با خودِ قبل از سقوط‌شان، آسمان تا زمین تفاوت کرده‌اند، در حکم آدم‌و‌حوا پس از هبوط، که رازهای بهشت را فراموش کردند و از نو ساختند، خودشان را و زمین‌شان را.

شکیبا صاحب
شکیبا صاحب

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.